دکتر جلال  متینی 
 

آیا فردوسی اثر گرانقدر خود را که در ده قرن گذشته، همه از آن به نام «شاهنامه» یاد کرده‌اند و ما نیز آن را به همین نام می‌شناسیم، خود، «شاهنامه» نامیده است؟ پاسخ این پرسش منفی است. زیرا حتی بر اساس «فرهنگ ولف»، فردوسی از منظومة خود تنها یک بار با لفظ «شهنامه» ـ نه «شاهنامه» ـ یاد کرده است...

آیا فردوسی (۳۲۹ ـ ۴۰۹/۴۱۰ هجری قمری) اثر گرانقدر خود را که در ده قرن گذشته، همه از آن به نام «شاهنامه» یاد کرده‌اند و ما نیز آن را به همین نام می‌شناسیم، خود، «شاهنامه» نامیده است؟ 
پاسخ این پرسش منفی است. زیرا حتی بر اساس «فرهنگ ولف»، فردوسی از منظومة خود تنها یک بار با لفظ «شهنامه» ـ نه «شاهنامه» ـ یاد کرده است،۱   آن هم در یکی از بیت‌های هجونامه که در اصالت تمام ابیات آن اتفاق نظر وجود ندارد. 
و ما اگر این فرض را بپذیریم که فردوسی، تنها بر اساس همین یک بیت، منظومه خود را «شهنامه» نامیده، نام کتاب «شهنامه» است، نه «شاهنامه». زیرا ما از قرن دهم تا دوازدهم هجری نیز چند حماسه تاریخی منظوم داریم که نام همه آنها «شهنامه» است؛ مانند: شهنامة قاسمی (مرکّب از «شهنامة ماضی» و «شهنامة نواب عالی»)، شهنامة نادری، و شهنامة احمدی، و کسی هم آنها را از «شهنامه»، مخفف «شاهنامه»، به «شاهنامه» تغییر نداده است.
 همچنان که علاوه بر نامه شاهنشاه ‌پائیزی نسوی، دو سه حماسة تاریخی دیگر نیز داریم که نام آنها «شهنشاه‌نامه» است، نه «شاهنشاه‌نامه»: شهنشاه‌نامة تبریزی، شهنشاه‌نامة صبا، شهنشاه‌نامه یا مرآت عثمانی.۲ پس از این مقدمه، دو پرسشی که مطرح می‌تواند شد، عبارت است از: 
۱ـ چون فردوسی شخصاً منظومة خویش را «شاهنامه» ننامیده است، چه کسانی و به چه سببی نام «شاهنامه» را برای آن برگزیده‌اند؟
۲ـ این اشخاص از لفظ «شاهنامه» ـ در موضوع مورد بحث ما ـ چه معنایی را اراده می‌کرده‌اند. آیا آنان نیز بمانند فرنگیان، «شاهنامه» را به معنی «کتاب شاهان» می‌دانسته‌اند 
(Le livre des Rois The Book of Kings)، یا جزء اول «شاهنامه» را نظیر «شاه» در ترکیباتی مانند: شاه بیت، شاهراه، شاهباز، شاهپر، شاهکار و غیره تلقی می‌کرده و در نتیجه در نظر آنان «شاهنامه» به معنی کتاب بزرگ و کتاب ممتاز و امثال آن بوده است یا چیزی دیگر. 
برای یافتن پاسخ پرسش اول، به ناچار باید به سراغ قدیم ترین متن های پارسی یا تازی‌یی رفت که در آنها از منظومة فردوسی با نام «شاهنامه» یاد شده است. این کتاب‌ها به ترتیب تاریخ تألیف، عبارت است از «تاریخ سیستان» (تألیف نیمه اول کتاب در حدود سال‌های ۴۴۴ـ۴۴۵): 
«و حدیث رستم بر آن جمله است که ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه به شعر کرد، و بر نام سلطان محمود کرد و چندین روز همی برخواند. محمود گفت همه شاهنامه خود هیچ نیست مگر حدیث رستم...».۳ 
«گرشاسپ‌نامه»ی اسدی طوسی (تصنیف در سال ۴۵۸): 
به شهنامه گیتی بیاراسته‌ست 
بدان نامه نام نکو خواسته‌ست 
به شهنامه فردوسی نغز گوی 
که از پیش گویندگان برد گوی۴ 
«مجمل التواریخ و القصص» (تألیف ۵۲۰): 
«ما می‌خواستیم که تاریخ شاهان عجم و نسب و رفتار و سیرت ایشان در این کتاب علی‌الولا جمع کنیم بر سبیل اختصار از آنچه خوانده‌ایم در شاهنامة فردوسی که اصلی است و کتاب‌های دیگر که شعبه‌های آن است...»۵.
«چهار مقاله»ی نظامی عروضی سمرقندی (تألیف حدود ۵۵۰): 
«استاد ابوالقاسم فردوسی از دهاقین طوس بود... و شاهنامه بنظم همی کرد...چون فردوسی شاهنامه تمام کرد... پس شاهنامه علی دیلم در هفت مجلد نبشت... و چون فردوسی ایمن شد، از هر روی به طوس نهاد و شاهنامه برگرفت... گفت من این کتاب را از نام محمود به نام تو خواهم کردن... شهریار او را بنواخت... و گفت... تو شاهنامه به نام او رها کن...».۶ 
«ترجمة بنداری»، ترجمة فتح بن علی بن محمد البنداری (ترجمه در حدود ۶۲۰ ـ ۶۲۴): 
«الکتاب الموسوم بشاهنامه الذی عنی بنظمه الأمیر الحکیم ابوالقسم منصور بن الحسن الفردوسی الطوسی... ذاکرا فیه ملوک الفرس و تواریخ ایامهم...»۷ 
«اسرارنامه»ی شیخ فریدالدین عطار نیشابوری (عطار در گذشته بسال ۶۲۷):
شنودم من که فردوسی طوسی 
که کرد او در حکایت بی فسوسی 
به بیست و پنج سال از نوک خامه 
به سر می‌برد نقش شاهنامه۸
بدیهی‌است که پس از عطار نیشابوری نیز تا زمان حاضر، همه‌جا منظومة فردوسی «شاهنامه» خوانده شده است.
اینک این سؤال به نظر می‌رسد که نویسندگان و شاعرانی که از آنان نام بردیم، با آن که در نواحی مختلف ایران می‌زیسته و از نظر زمانی نیز بیش از یک صد و پنجاه سال با هم فاصله داشته‌اند؛ چرا و بر چه اساسی و یا با توجه به چه سابقه‌ای از منظومة فردوسی، بی‌استثناء، با عنوان «شاهنامه» یا «شهنامه» یاد کرده‌اند؟
 با  آن‌که در هیچ یک از این متون، پاسخی برای این پرسش نمی‌توان یافت، باید پذیرفت که آنان لابد بر اساس سابقه‌ای که بدان وقوف کامل داشته‌اند، منظومه فردوسی را «شاهنامه» خوانده‌اند. برای یافتن این سابقه، آثار پارسی و تازی پیش از عهد فردوسی را نیز باید مورد مطالعه قرار دهیم. گرچه در این باب، استاد «ذبیح‌الله صفا» در دو کتاب ارجمند «حماسه‌سرایی در ایران»۹ و «تاریخ ادبیات در ایران»،۱۰  حق مطلب را ادا کرده‌اند. بررسی آثار شاعران و نویسندگان قرن چهارم هجری، روشن می‌سازد که گرچه فردوسی، بی‌تردید، سرآمد حماسه‌سرایان ایران است، ولی در دورة اسلامی، وی نخستین کسی نیست که به نظم یا نگارش تاریخ شاهان ایران و حماسه ملی ایران دست یازیده باشد. چه پیش از وی کتاب‌های منظوم و منثور دیگری نیز به نام «شاهنامه» داشته‌ایم که مصنّفان و مؤلفان آنها بر فردوسی فضل تقدم دارند. این شاهنامه‌ها به ترتیب زمان تألیف و تصنیف عبارت اند از: 
۱ـ شاهنامة مسعودی مروزی (تصنیف در حدود سال ۳۰۰) که منظومة بزرگی بوده است در بحر هزج مسدس محذوف یا مقصور. از این منظومه، تنها سه بیت در کتاب البدء و التاریخ (تألیف بسال ۳۵۵) مقدسی یاد شده است: دو بیت در پادشاهی گیومرث با عبارت «و قد قال المسعودی فی قصیدته المحبرۀ بالفارسیۀ»،۱۱  و یک بیت در پایان سلطنت پادشاهان ساسانی با عبارت 
«و یقول المسعودی فی آخر قصیدته بالفارسیۀ».۱۲ 
مقدسی دربارة منظومة مسعودی به چند نکتة مهم دیگر نیز اشاره کرده است: «و انما ذکرت هذه الابیات لانی رایت الفُرس یعظمون هذه الابیات و القصیدۀ و یصورونها و یرونها کتاریخ لهم»۱۳  (این قصیده [یعنی منظومة] فارسی، منظومه‌ای مزّین (=محبّر) و ممتاز و نزد ایرانیان محترم و عزیز بود زیرا آن را بمنزلة تاریخ ملی خویش تصور می‌کردند و تصاویری بر آن می‌افزودند).۱۴ 
در کتاب «غرر اخبار ملوک الفرس»(تألیف پیش از ۴۱۲) تألیف ثعالبی نیز از منظومة مسعودی مروزی دو بار در ضمن بحث دربارة طهمورث و بهمن، به ترتیب با کلمات «مزدوجته بالفارسیه» و «مزدوجته الفارسیۀ»۱۵ یاد شده است. 
با  آن که مقدسی و ثعالبی منظومة مسعودی مروزی را «شاهنامه» ننامیده‌اند، ولی بنا به قول علامه قزوینی با توجه به مضمون این منظومه و کتاب‌های مشابه، آن را نیز در آن روزگار شاهنامه می‌خوانده‌اند.۱۶  آنچه در سطور بعد خواهد آمد نیز مؤید این نظریه است.
۲ـ شاهنامه ابوالمؤید بلخی یا شاهنامة بزرگ (تألیف پیش از ۳۵۲)، ابوالمؤید بلخی شاعر و نویسندة معروف نیمة اول قرن چهارم نیز دارای شاهنامه‌ای بوده است به نثر با شرح و تفصیل بسیار که از میان رفته.از این شاهنامه در کتاب‌های زیر نام برده شده است: تاریخ بلعمی (تألیف حدود سال ۳۵۲): 
«و اندر شاهنامة بزرگ ایدون گوید، پسر مقفع که از گاه آمدن آدم (ع) از بهشت تا به روزگار پیغامبر ما (ص) شش هزار و سیزده سال است»، «و حدیث‌ها و اخبار و سرگذشت‌های ایشان [یعنی اولاد جمشید که به گرشاسپ و نریمان و سام و زال و رستم می‌رسد] بسیار است و بسیار گویند، ابوالمؤید البلخی یاد کند به شاهنامة بزرگ.»۱۷ 
تاریخ سیستان: 
«و اخبار نریمان و سام و دستان خود به شاهنامه بگوید که به تکرار حاجت نیاید و حدیث رستم بر آن جمله است که ابوالقاسم فردوسی...»۱۸ 
قابوس‌نامه (تألیف به سال ۴۷۵):
«... و آغش وهادان ملک گیلان بود به روزگار کیخسرو، و ابوالمؤید بلخی ذکر او در شاهنامه آورده است.»۱۹ 
تاریخ طبرستان (تألیف حدود سال ۶۱۳): 
«... و چنان‌که در شاهنامه‌های نظم و نثر فردوسی و مؤیدی شرح دادند کین ایرج بازخواست...»۲۰. 
۳ـ شاهنامة ابومنصوری (تألیف ۳۴۶). خوشبختانه مقدمة این کتاب موجود است و در همین مقدمه، به نام کتاب یعنی «شاهنامه» بدین شرح تصریح گردیده است: 
«آغاز کار شاهنامه از گردآوردة ابومنصور المعمری دستور ابومنصور عبدالرزاق  عبدالله فرخ... پس دستور خویش را بفرمود تا خداوندان کتب را از دهقانان... از شهرها بیاوردند.. اندر ماه محرم و سال بر سیصد و چهل و شش از هجرت ... و این را نام شاهنامه نهادند تا خداوندان دانش اندر این نگاه کنند و فرهنگ شاهان و مهتران و فرزانگان ... این همه را بدین نامه اندر بیابند...»۲۱.
به علاوه، مؤلف «غرر اخبار ملوک الفرس» درباره جنگ گشتاسپ و ارجاسپ و نیز در مقدمه تارخی اشکانیان دو بار با عبارات «و قال صاحب کتاب شاه‌نامه» و «صاحب کتاب شاه‌نامه» به نقل از شاهنامه‌ای می‌پردازد۲۲ که به نظر استاد صفا، مقصود همین شاهنامه ابومنصوری است، نه شاهنامه فردوسی.۲۳ همچنان که ابوریحان نیز در«آثار الباقیه»(تألیف به سال ۳۹۱)، مطلق لفظ «شاهنامه» را در دو مورد برای شاهنامه ابومنصوری به کار برده است۲۴.
۴ـ شاهنامه ابوعلی محمد بن احمد البلخی الشاعر. از این کتاب فقط یک بار در آثار الباقیه با عنوان «شاهنامه» یاد شده است: «و قد ذکر ابوعلی محمد بن احمد البلخی الشاعر فی الشاهنامه هذا حدیث فی بدو الانسان علی غیر ما حکیناه بعد...»۲۵
چون بیرونی از این «شاهنامه» در آثار الباقیه یاد کرده است، معلوم می‌گردد که تاریخ تصنیف و شهرت شاهنامه مورد بحث، پیش از سال ۳۹۱ بوده است.بدین ترتیب آشکار می‌گردد که در قرن چهارم هجری ـ پیش از آن که فردوسی به نظم شاهنامه بپردازد ـ لفظ «شاهنامه» به کتاب های منظوم یا منثوری اطلاق می‌گردیده است درباره تاریخ شاهان ایران از آغاز تا پایان شاهنشاهی ساسانیان.
 با توجه به این مقدمه، اکنون، هم علت گزینش نام «شاهنامه» برای منظومه فردوسی در تاریخ سیستان و گرشاسپ‌نامه و چهارمقاله نظامی عروضی و غیره آشکار می‌گردد و هم معنایی را که مؤلفان و مصنفان این کتب از لفظ «شاهنامه» اراده می‌کرده‌اند.
موضوع مهم دیگر آن است که شاهنامه‌نویسی و شاهنامه‌سرایی در ایران، منحصر به قرن چهارم نیست و این رشته سر دراز دارد. آنچه مؤلف «مجمل التواریخ و القصص» (تالیف به سال ۵۲۰) از قول حمزه بن الحسن (۲۷۰ـ۳۵۰ تا ۳۶۰) در این باب نقل کرده، شایان توجه بسیار است. چه وی ما را به سابقه شاهنامه‌نویسی در دوران پیش از اسلام هدایت می‌کند: 
«چنین گوید که در تاریخ ملوک الفرس بسیار نسخت ها تأمل کردم که ایشان «خدانامه» خوانند ـ که پادشاهان را خدایگان خواندندی ـ یعنی شاهنامه...»۲۶
با آن که اسناد متعدد دیگری نیز وجود «خدای نامه» را دوران ساسانی تأیید می‌کند، ولی تصریح به این مطلب که 
«خدای نامه» پهلوی را در فارسی دری «شاهنامه» می‌نامند، از قول مؤلف مجمل  التواریخ، در تحقیق ما حائز اهمیت است.
و اما «خدای نامه» (XVadayih namag) کتابی بوده است به زبان پهلوی در تاریخ داستانی و حماسه ملی و حوادث تاریخی شاهان ایران، مبتنی بر سلیقه و میل و قضاوت طبقه نجبا و روحانیون قدیم ایران که به هر حال ظاهراً  در زمان سلطنت خسرو اول انوشیروان تألیف یافته است.
این کتاب مهم که در نخستین قرن های اسلام به توسط ابن مقفع و مترجمان دیگری از زبان پهلوی به تازی ترجمه گردیده، از میان رفته و اطلاعات اندکی درباره محتویات و ترجمه‌های آن به دست ما رسیده است. 
ازجمله حمزه بن الحسن، هم قول موسی بن عیسی الکسروی را درباره تعدد و تنوع و زیادت ها و نقصان های ترجمه‌های «خدای نامه» که به «تاریخ ملوک الفرس» معروف شده بوده است یاد می‌کند۲۷ و هم رای بهرام بن مردانشاه موبد شهر شاپور از بلاد فارس را در این باب می‌آورد که:
«من بیست و اند نسخه از کتاب معروف به «خدای نامه» را گردآوردم تا مگر از روی آنها تواریخ ملوک ایران را از روزگار کیومرث، نخستین بشر تا آخر روزگار عجم و انتقال پادشاهی از آنان به عرب اصلاح کنم.»۲۸ 
ادامه دارد
پی نوشت‌ها:
۱- «فرهنگ وُلف»: ذیل «شهنامه»: هجونامه، بیت ۶۹:
چو سی سال بردم به شهنامه رنج / که شاهم ببخشد به پاداش گنج
۲- دربارۀ  این هشت کتاب، رک. ذبیح‌الله صفا، حماسه‌سرایی در ایران، چاپ دوم، تهران ۱۳۳۳، به‌ترتیب ص ۳۶۴ – ۳۶۶، ۳۷۳، ۳۷۴، ۳۵۴، ۳۵۷، ۳۵۸، ۳۷۰ – ۳۷۱، ۳۷۳ .
۳- تاریخ سیستان، تصحیح محمدتقی بهار، ملک‌الشعراء، تهران ۱۳۱۴، ص ۷ .
۴- اسدی طوسی، گرشاسب‌نامه، تصحیح حبیب یغمایی، چاپ دوم، تهران ۱۳۵۴، به‌ترتیب ص ۱۴ و ۲۰ .
۵- مجمل‌التواریخ و القصص، تصحیح محمدتقی بهار، ملک‌الشعراء، به نقل از بیست مقالۀ قزوینی، تهران، ۱۳۳۲، ج ۲/ ۵۹ .
۶- نظامی عروضی سمرقندی، چهارمقاله، بسعی و اهتمام محمد قزوینی، به کوشش محمد معین، تهران ۱۳۳۳، ص ۷۵ – ۸۱ .
۷- الشاهنامه، ترجمۀ الفتح بن علی البنداری، به کوشش عبدالوهاب عزام، چاپ افست، تهران ۱۹۷۰ م.، ص ۳، مقدمۀ مترجم.
۸- شیخ فریدالدین عطار نیشابوری، اسرارنامه، تصحیح سید صادق گوهرین، تهران ۱۳۵۸، ص ۱۸۹ .
۹- رک. زیرنویس ۳ .
۱۰- ذبیح‌الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران، جلد اول، چاپ سوم، تهران ۱۳۳۸، ص ۳۶۹ – ۳۷۱، ۴۰۱ – ۴۰۳، ۶۱۱ – ۶۱۷ .
۱۱- مطهر بن طاهر المقدسی، البدء والتاریخ، تصحیح کلمان  هوار، پاریس ۱۹۰۳ م، ج ۳/ ۱۳۸ .
۱۲- همان کتاب، ج ۳/ ۱۷۳ .
۱۳- همان کتاب، ج ۳/ ۱۳۸ .
۱۴- تاریخ ادبیات در ایران، ج ۱/ ۳۷۰ .
۱۵- ابی المنصور الثعالبی، تاریخ غرر السیر المعروف بکتاب غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم، تصحیح زتنبرگ،چاپ افست، اسدی، تهران، ۱۹۶۲ م.، به‌ترتیب ص ۱۰ و ۳۸۸ 
۱۶- محمد قزینی، بیست مقاله، تهران ۱۳۳۲، ج ۲/ ۲۹ .
۱۷- محمد بلعمی، تاریخ بلعمی، تصحیح محمدتقی بهار، ملک‌الشعراء، به کوشش محمد پروین گنابادی، تهران، ۱۳۵۳، ج ۱/ به‌ترتیب ص ۴ – ۵، ۱۳۳ 
۱۸- تاریخ سیستان، ص ۷. به عقیدۀ استاد صفا مقصود از شاهنامه در عبارت «... و دستان خود به شاهنامه بگوید»، «لاشک شاهنامۀ ابوالمؤید بلخی‌ست». حماسه‌سرایی در ایران، ص ۹۷ 
۱۹- عنصرالمعالی کیکاووس، قابوس‌ نامه، تصحیح غلامحسین یوسفی، تهران ۱۳۶۴ چاپ سوم، ص ۴ 
۲۰- بهاءالدین محمد بن حسن بن اسفندیار، تاریخ طبرستان، تصحیح عباس اقبال، تهران، تاریخ مقدمۀ مصحح سال ۱۳۲۰، ص ۶۰ 
۲۱- بیست مقاله، ج ۲/ ۳۰ – ۳۷ 
۲۲- غرر اخبار ملوک الفرس، به‌ترتیب ص ۲۶۳ و ۲۸۳ .
۲۳- حماسه‌سرایی در ایران، ص ۱۰۳ – ۱۰۷ 
۲۴- ابی الریحان محمد بن احمد البیرونی الخوارزمی، الآثار الباقیۀ عن القرون الخالیۀ، چاپ لایپزیگ ۱۹۲۳: «... کما فُعِل لابنِ عبدِالرزاقِ الطوسی من افتعالِ نسبٍ له فی الشاهنامه یَنتَمی به الی مِنُوشجِهرَ و کما فُعِل لآل بویه...» ص ۳۸، «و وجدنا تواریخ هذا القسم الثانی فی کتاب شاهنامه المعمول لابی منصور ابن عبدالرزاق علی ما ودعناه ایضا فی هذا الجدول...» ص ۱۱۶ 
۲۵- همان کتاب، ص ۶۹ 
۲۶- مجمل‌التواریخ، ص ۸۵، ملک‌الشعراء بهار در زیرنویس این صفحه نوشته است که عبارت «پادشاهان را خدایگان خواندندی – یعنی شاهنامه» از حمزه نیست و افزودۀ مؤلف مجمل‌التواریخ است. عبارت حمزۀ اصفهانی این است: «قال انّی نظرت فی الکتاب المسمی «خداینامه» و هوالکتاب الذی لما نقل من الفارسیۀ الی العربیۀ مسمّی کتاب «تاریخ ملوک الفرس.»
۲۷- حمزۀ بن الحسن الاصبهانی، تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء، منشورات دار مکتبۀ الحیاۀ بیروت، تاریخ مقدمه کتاب ۱۹۶۱، ص ۲۰ .
۲۸- همان کتاب، ص ۲۶ .

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی